آیلینآیلین، تا این لحظه: 13 سال و 10 روز سن داره

هستی من

پیرمرد و کودک

فاصله دختر تا پیر مرد یک نفر بود ؛ روی نیمکتی چوبی ؛ روبه روی یک آب نمای سنگی . پیرمرد از دختر پرسید : - غمگینی؟ - نه . - مطمئنی ؟ - نه . - چرا گریه می کنی ؟ - دوستام منو دوست ندارن . - چرا ؟ - جون قشنگ نیستم . - قبلا اینو به تو گفتن ؟ - نه . - ولی تو قشنگ ترین دختری هستی که من تا حالا دیدم . - راست می گی ؟ - از ته قلبم آره دخترک بلند شد پیرمرد را بوسید و به طرف دوستاش دوید ؛ شاد شاد. چند دقیقه بعد پیر مرد اشک هاش را پاک کرد ؛ کیفش را باز کرد ؛ عصای سفیدش را بیرون آورد و رفت !!!  
26 دی 1390

خداوندا

    خداوندا! دستهایم خالی است و دلم غرق در آرزوها - یا به قدرت بیکرانت دستانم را توانا گردان یا دلم را از آرزوهای دست نیافتنی خالی کن ...
26 دی 1390

بدون عنوان

    جملات زیبای کارتون آن شرلی:                         آنه! تکرار غریبانه روزهایت چگونه گذشت وقتی روشنی چشمهایت در پشت پرده های مه آلود اندوه، پنهان بود. با من بگو از لحظه لحظه های مبهم کودکیت از تنهایی معصومانه دستهایت. آیا میدانی که در هجوم درد ها و غم هایت و در گیر و دار ملال آور دوران زندگیت حقیقت زلالی دریاچه نقره ای نهفته بود. آنه! اکنون آمده ام تا دستهایت را به پنجه طلایی خورشید دوستی بسپاری در آبی بیکران مهربانی ها به پرواز درآیی و اینک آن شکفتن و سبز شدن در انتظار توست در انتظار توست...
26 دی 1390

بدون عنوان

دیروز عزیز دلم یه ساعتی ،عصری خوابیده بود شب تا نصفه های شب دلش نمی خواست بخوابه منم تمام چراغها رو خاموش کردم چون بابایی می خواست بخوابه با دخملم شروع به بازی کردن کردم ولی دخمل مامان خواب به چشش نمیومدمنم هم که خسته بودم دیگه با هاش حرف نزدم ببینم باز هم نمی خوابه دیدم بعد از مدتی صداش در نیومد نگاهش کردم دیدم معصومانه خوابیده الهی قربون اون خوابیدنت برم خوابهای خوش ببینی ...
26 دی 1390

بدون عنوان

ایلین دختر گل مامان و بابا جون تو زیباترین و باشکوه ترین هدیه خداوند به زندگی ما هستی . با حضورت زندگیمون پر شد از مهربونی قلب مامان و بابا برای تو می تپه تا بتونیم برات روزهایی شیرینی ایجاد کنیم. تو همه شادی و امیدمون تو زندگی هستی خیلی خیلی دوستت  داریم ...
26 دی 1390

شیطنک های ایلین

خیلی وقته شیر کوچولوی مامی شدی (ولی هر دفعه یادم میره بنویسم  این دفعه یه لحظه یادم اومد و نوشتم)ـ صدای غرشی از خودت در میاری که دقیقا مثل یه شیر کوچولوی قوی می شی . بعد از ظهر بعد از یه خواب ٢ - ٣ ساعته ، آماده بازي و شيطنت و آواز خوندن با كلمه ددددددد ميشي . الهي مامان قربون حرف زدنت بشه ... ديگه از شيرين كاري هات بگم كه : عاشق كتاب خوندني - خوندن كه نه پاره كردن . عاشق كنترل TV هستي و پدر كنترلها رو در آوردي بس كه كوبيديشون زمين و پرتشون كردي . وقتي ما با تلفن صحبت ميكنيم ، دوست داري گوشي رو از ما بگيري و خودت صحبت كني اگه خيلي مرام بزاري براي كسيكه پشت خطه با صدا بخندي و دد بگي . وقتی من با بابایی تلفنی حرف میزنم فقط فک...
25 دی 1390

تعطیلی مامانی و بابایی و کمک کردن دخترمون به ما

دیروز بابایی و مامانی خونه بودند  مامانی هم میخواست که به کارهای خونه برسه رخت بشوره گردگیری و جارو و ..... بابایی هم تو کارهای خونه به مامانی کمک میکرد بعد ازاینکه صبحانه رو خوردیم شروع کردیم به تمیز کردن خونه ،دخترم هم بعضی وقتها با عروسکاش بازی میکرد و بعضی وقتها میخواست بیاد بغل مامانی بابایی داشت گوشت ها رو خرد میکرد که دخملی یه تکه از اونو برداشته بود میخواست بخوره که من دیدم ازش گرفتم دخملی هم شروع به گریه کردن کرد بعداز اون داشتم جارو میکشیدم که دخملی دسته جارو برداشته بود داشت به مامانش کمک می کرد البته دخترم دیروز موقع کارکردن اذیتمون نکرد حدود ٣ -٤ ساعت خوابیده بود و ما هم به کاره می رسیدیم قربون دخمل ما...
25 دی 1390

بدون عنوان

جمعه رفته بودیم خونه عزیزجون ،اونجا خبری از مبین و امیر نبود ،خونه زن عمو اینا مهمون بود و عمه هم با خونواده شوهریش رفته بود ملکان برای عیادت و سیاحت، برای همین هیچ کدومشون نیومده بودند ما هم اونجا تنها بود ازیه طرف به دخترم خیلی خوش گذشت چون نه امیر بود که اذیتش کنه و نه مبین بود همه توجه های عزیز و بابایی و عمو سعید معطوف به ایلین گلم بود دختر هم از این فرصت استفاده می کرد وهمه اش  بغل عزیز جونش بود   بعد از ظهری رفتیم خونه مادربزرگ بابایی و دیدن نویده جون و بقیه خانواده، بهمون خیلی خوش گذشت عزیز دلم اونجا شیرین کاری می کرد همه توجه ها به دختر نازنازیم بود الهی مامانی فدات شه، گوگولی مگولیه مامان ...
25 دی 1390

هدیه دایی ناصر برای دخملم

 امروز دایی ناصر این هزار پا و سک کوچولو رو بهت هدیه داد خوش بحالته ها که اولین نوه ای ، حسابی دوستت دارن و با شیرینکاریات همه رو از کارو زندگی انداختی و فقط مشغول خودت کردی ای شیطون بلای مامان فرزندم، ناگفته نمونه که خودمم نوه اول از دخترها در خانواده مادریم بودم، حالا که شما هم این توفیق نصیبت شده که نوه اول  خانواده باشی وقتی بزرگ شدی باید خیلی مواظب رفتارت باشی چون الگوی بقیه هستی ...
25 دی 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به هستی من می باشد